🌺🌺🌿بنام خدا 🌿🌺🌺
#داستان_شب
#قسمت دوم
مادرش پرسید که این عروش خوشبخت کیست؟!
پسر گفت باید به خانه ملک التجار برویم.
تصمیم دارم با دختر او ازدواج کنم.
وقتی مادرش اسم ملک التجار را شنید از هوش رفت.
برای مادر آب قند درست کردند و وقتی به هوش آمد رو به پسرش کرد و گفت:
مگر قحطی دختر است؟!
این دختر اخلاق درست و حسابی ندارد.
کارش فقط دستور دادن است.
فقط بلد ا۷ست صدایش را بلند کند وداد و بیدادش همیشه براه است. نمی تواند تو را خوشبخت کند.
اما مرغ پسر یک پا داشت و به هیچ وجه راضی نمیشد با دختر دیگری ازدواج کند.
مادر با بی میلی بلند شد و به خواستگاری دختر ملک التجار رفت.
از آن جا که این دختر خواستگاری نداشت؛
خیلی زود به این خواستگاری جواب مثبت داد و عروسی کردند.
در شب اول زندگی داماد و عروس رو به روی هم نشسته بودند و شام خود را با هم میخوردند. ناگهان گربه ای از راه رسید.
داماد به گربه و گفت:
« اگر غذا میخواهی، باید بروی و برای من یک لیوان آب بیاوری» گربه باز میو میو کرد.
پسر دوباره خواسته خود را تکرار کرد و این بار گفت اگر برایم آب نیازی سرت را از تنت جدا میکنم.
عروس می خواست حرفی بزند و به دامادش بگوید که گربه زبان آدمی زاد را نمیفهمد.
تا خواست چیزی بگوید؛ داماد از جایش بلند شد و با یک ضربه گربه را کشت.
ادامه دارد......
🌸🌺🌿❤️🍀🍀🍃
🌸خدایـا
✨در این شب
🌸فرخنـده و مبـارک
✨بهترین ها و زیباترینها
🌸را برای دوستان و عزیزانمان
✨از درگاهت خواهـانیـم
🌸خدایـا
✨قلبشـان را
🌸خوشحال و سرشار از
✨آرامش و خوشبختی کن
🌸شبتون بخیر و شـاد
عیـدتون مبارک💐
@channelsangak