#جرعه_ای_از_دیدارهای_هفتگی
#شهرستان_قائن
پدر عزیز شهید والامقام🥀حسین اذانی🥀
پسرم را در آمبولانس گذاشته بودیم و منتقلش میکردیم به بیمارستان دیگری
داخل آمبولانس یک پدر دیگر هم بود که مثل من بالای سر فرزندش ایستاده بود و همراه ما بود
من مقداری شکلات همراهم بود و با خودم گفتم شاید مناسب باشه الان این شکلاتها دهان پسرم و این دو نفر دیگر را شیرین کند
به سمت زخمی که چند قدم اونطرفتر بود رفتم و شکلاتها را تعارف کردم
دیدم نگاهم میکند
گفتم: بردار جوون
باز هم دیدم خیره خیره نگاهم میکند و چیزی نمی گوید
یک لحظه دقت کردم دیدم این بنده خدا دست در بدن نداره😭
پدر شهید اذانی نتونست ادامه بده، کمی اشک ریخت و مجدد گفت: نگاه کردم دیدم هر دو دستش قطع شده. یا اباالفضل!!! شرمنده شدم. هنوز تو همون حال شرمندگی بودم که چشمم به پاهای این جانباز عزیز افتاد دیدم پا هم نداره، هر دو پایش قطع شده بود! پدر شهید اذانی با اشکی که از چشمان خسته اش جاری شده بود و با صدایی بغض آلود و دستی لرزان ادامه داد: الله اکبر، لا اله الا الله، یک تیکه گوشت بود فقط، نه دست داشت و نه پا، برگشتم بالای سر حسین و گفتم خدایا شکرت حداقل فرزند من دست و پایش قطع نشده، ولی اون پدر چطور و با چه روحیه ای کنار فرزدنش بود، منِ پدر میدونم اون لحظه اون پدر چه حال و روزی داشت.
پدر شهید اذانی در این دیدار چند بار اشک مجالش نداد و صحبتش متوقف شد.
یکی از اون لحظات همینجا بود که اینبار نه به خاطر شهید خودش، بلکه برای جانباز دیگری و مظلومیت پدر آن جانباز و به یاد اباالفضل العباس و شهدای کربلا اشک ریخت😭😭😭
@chelshahid