درد... قسمت دوم گفتن باید منتقل بیمارستان بشم. اورژانس اومد و من و مصطفی سوار شدیم و من رو بردن یکی از بیمارستان‌های نجف. اینجا مشکل این بود که مترجم نداشتیم، هاج و واج تو چشم‌های دکتر نگاه می‌کردیم و من فقط می‌تونستم شکمم رو نشون بدم و با اشاره بگم درد دارم! نهایتا خود دکتر با استفاده از مترجم گوگل شروع کرد سوال پرسیدن و من جواب می‌دادم. باز هم شکمم رو فشار می‌دادن و میزان درد رو می‌پرسیدن. ازم خون گرفتن تا آزمایش انجام بشه و سرم به من وصل کردن. درد همچنان ادامه داشت و امان نمی‌داد! چند دقیقه‌ای اونقدر درد زیاد شد که گریه هم ضمیمه داد زدن‌ها شد؛ داد زدن خدا و امام حسین! روی تخت در حالی که سُرُم به من وصل بود از درد به خودم هم نمی‌تونستم بپیچم و فقط می تونستم روی تخت مدام بشینم و دراز بکشم. نهایتا مسکن به من تزریق شد و درد کمی آروم گرفت و چند دقیقه‌ای خوابم برد. در بیم و امید بودیم، درد به خاطر چیه؟ بیش‌ترین احتمالی که می‌دادیم آپاندیس بود! قاعدتا اگر آپاندیس بود، باید همون‌جا عمل می‌کردیم. صبح شد و یکی از کارکنان نظافت بیمارستان که فارسی بلد بود خیرخواهانه اومد کمکمون. دکتر آزمایشات رو دید و ظاهرا اون هم آپاندیس رو محتمل می‌دونست. برام سونوگرافی نوشت تا دقیق‌تر مشخص بشه. من رو سوار ویلچر کردن و بردن سونو. مسئول سونو وقت نمی‌داد اما نهایتا با صحبت و اصرار، سونو رو گرفتن. نتیجه سونو این بود که همه چیز طبیعیه و فقط کلیه راست کمی متورم هست! درد کلیه بود و احتمالا سنگ کلیه! البته سنگی تو سونو دیده نمی‌شد. تجربه دفع سنگ با درد رو دو بار داشتم ولی اون دو بار درد متفاوت از این دفعه بود. ادامه دارد... ✍محسن آراسته @cheragh_dasti