💜🦋دخترک آوازخوان🦋💜
ادامه داستان...
یکی از پروانه ها جلو آمد و با ترس و لرز گفت : من بودم .
پرنده گفت : مطمئن هستم که تو می توانی به این دخترک کمک کنی .
پروانه گفت : مگر چه شده است .
پرنده گفت : این بچه وقتی با تو بازی می کرده از پدر و مادرش دور شده و الان راهش را گم کرده است .
فکر می کنم تو بتونی به او کمک کنی تا او پدر و مادرش را پیدا بکند.
پروانه گفت : آری من می توانم پدر و مادر او را پیدا کنم .
پروانه پرواز کرد و به آنها گفت دنبال من راه بیفتید دخترک و حیوانات به دنبال پروانه راه افتادند بعد از ساعتی به محلی که پدر و مادر دخترک در آنجا پیک نیک راه انداخته بودند رسیدند .اما از پدر و مادر دخترک خبری نبود.
همه حیوانات به دور و بر خودشان نگاه کردند تا شاید بتوانند اثری از پدر و مادر دخترک پیدا کنند .
حیوانات هر چه گشتند اثری پیدا نکردند . دخترک گفت اگر تا جاده اصلی بتوانم خودم را برسانم می توانم راه خانه را پیدا کنم .
یکی از پرندگان گفت : همینجا همگی استراحت کنید من سر و گوشی آب بدهم و برای شما خبر می آورم .
پرنده پر زد و از آنجا دور شد.
طولی نکشید که پرنده سراسیمه بازگشت و به آنها خبر خوشی را آورد و گفت چند صد متر آنطرف تر پدر و مادر دختر بچه دنبال دخترشان می گردند .
من به آنها خبر دادم و آنها الان به اینجا می رسند .
بعد از چند لحظه پدر و مادر دخترک به پیش دخترک رسیدند و پس از گریه و زاری با همدیگر از از آنها خداحافظی کردند ولی همه حیوانات تقاضاکردند که هر هفته دخترک به جنگل بیایند و دخترک برای آنها آوازی بخواند .
پدر و مادر و دختر خانم از همه حیوانات تشکر کردند و خواستند که به خانه خودشان برگردند .
تازه پدر مادر دخترک متوجه شدند که دخترک با آواز خوشی که داشته سبب شده که توجه حیوانات را جلب کرده و آنها متوجه گمشدن دخترک شده و به آن کمک کنند . پدر و مادر دخترک از اینکه دخترشان صاحب آواز خوشی هست خیلی خوشحال بودند .
خانواده خوشبخت با خداحافظی از حیوانات به خانه خودشان رفتند .
آنها روزهای تعطیل به جنگل می رفتند تا به قول خودشان عمل کنند و خود نیز خوش بگذرانند.
#قصه
🦋
💜🦋
🦋💜🦋
join🔜
@childrin1