[توجه: آنچه میخوانید بر اساس یک داستان واقعی میباشد] اوایل دهه نود فیلمی ساخته و پخش شد که قطعا ۹۹/۹ درصد مردم نه تنها هیچوقت آن را ندیدند که اسم فیلم هم به گوششان نخورده ، قبل از نوشتن این یادداشت هشتگش را در این اقیانوس اینستا سرچ کردم و تنها سه پست برایم‌ آورد... من هم به اجبار پک های جشنواره فجر در سالنی پرازخالی به تماشایش نشستم و نهایتا گفتم خب چه؟، فیلم خوش ساختی بود اما در مورد هیچ چیزی نبود، میتوانستی دو ساعت از طول روز خودت را هم فیلم بگیری و همین شکلی در بیاید، حکایت یک کارگردان بود که دو ساعت سرظهر را به صحنه فیلمبرداری در یک پارک میرود و تمام میشود... اسم فیلم چه بود؟ این یک مقدار مفصل است! فیلم با نام "من از سپیده صبح بیزارم" ساخته شده بود اما مسوولان وقت دولتی گفتند در قرآن به سپیده صبح قسم یاد شده پس غلط کردی که از آن بیزاری، سازنده فیلم هم گفت قبول و اسم فیلم را گذاشت "من عاشق سپیده صبحم"، بعد از چندماهی از پخشش در جشنواره دولت عوض شد و گفتند آقا چرا هنر را سرکوب میکنید و اینها، عوامل هم برای اکران عنوان فیلم را مجددا گذاشتند "من از سپیده صبح بیزارم"... فیلم اکران شد و یکی دو هزار نفر مجموعا آن را دیدند و همگی گفتند به جهنم که از سپیده صبح بیزاری یا دوستش داری، فیلمت مفت هم‌ گران است و هیچ ربطی به سپیده صبح ندارد! [تنبه: آنچه میبینید حاصل یک تفکر نصفه و نیمه است] دوست داشتن و نداشتن سپیده صبح خیلی مهم نیست، اصلا به خودی خود تابعی از موقعیت صبح است، صبح شنبه یا جمعه، صبحی که ساعت هشتش کلاس است یا امتحان، امتحانی که خوانده ای یا نخوانده ای، استادش کیست و...، اما اگر همینها هم نباشد باز دوست داشتن و نداشتن سپیده صبح خیلی چیز مهمی نیست، چیزهای مهمتری در جهان وجود دارد، مثلا جدایی نادر از سیمین، سرنوشت ترمه و تصمیمش به ماندن و رفتن! اما همین چیز مهمتر هم آنقدر مهم نیست، خود ما مهمش میکنیم و ترمه را شخصی مشهور... اینها همه سوژه های روزمره‌اند و ما آنها را از اتفاقات عام تبدیل به خاص میکنیم! مخاطب خودش باید عاقل باشد و بفهمد دارم در مورد چه سوژه داغی هشدار میدهم، رها کنید... @chobealef