هدایت شده از کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد ایستاده‌ای لبه‌ی زندگیم، از این روست هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....:)) 𝐹𝑟𝑜𝑚: @kahandcoffe 𝑊𝑖𝑡ℎ 𝑔𝑟𝑒𝑎𝑡 ℎ𝑜𝑛𝑜𝑟 𝑡𝑜: @Chocolate2005