هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
از صبح مثل دیوونه ها افتاده بودم به جون خونه و داشتم خونه رو برای شوهرم و تازه عروسش آماده میکردم😭💔 قلبم داشت می ایستاد ولی راهی بود که خودم جلوی پاش گذاشته بودم تصمیم داشتم بعد از جاری شدن خطبه عقد برای همیشه از زندگیش برم بیرون تا با زن جدیدش راحت باشه😔 خودم با دستهای خودم برای شوهرم زن گرفتم، هضمش برام سخت بود منی که حتی نمیتونستم اونو کنار یک زن ببینم حاضر شده بودم براش زن دوم بگیرم. خیلی وقت بود که زیر مبلها رو جارو نزده بودم به زحمت مبل ها رو کنار کشیدم و شروع کردم به جارو زدن که متوجه چیزی زیر فرش شدم،داشتم دیوونه میشدم باورم نمیشد که زندگیم رو دستی دستی خراب کرده باشم باید همه چیز رو به شوهرم میگفتم...❤️‍🔥😱👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/575602711Ce4547a2667 بالاخره رازی رو فاش کردم که شوهرم با شنیدن دیوونه شد و مراسم رو به هم زد🔥