هر چه به عمه میگویم چرا ما اینقدر باید سختی بکشیم میگوید نگران نباش تمام میشود..
ولی من دیگر خسته شده ام☹️
کاش حداقل بابا میآمد و مثل وقتی که تشنه بودیم مرا دلداری میداد..
اصلا آنوقت یادم میرفت که چه شده
اصلا برایم اهمیت نداشت که پاهایم زخمی است
یا اینکه شمر به صورتم سیلی زده است
دلم میخواست فقط بابا بود که وقتی خسته میشوم بروم کنارش بنشینم و گریه کنم😭
و او هم فقط مرا نوازش کند
اصلا وقتی برمیگشتیم برایم گوشواره جدید میخرید
به صورتم بوسه میزد و قربان صدقه ام میرفت
من هم کنار او آرام میشدم
ولی وقتی کنار عمه گریه میکنم او را میزنند🙁💔
دلم برای عمه هم میسوزد
خوب گناه دارد
وقتی از او پرسیدم اصلا چرا به این سفر آمدیم اشکش در آمد و بعد به من نگاه کرد و گفت بابا امام مردم است..
یک عده که منتظر بابا بودند و از او خواسته بودند برود کمکشان کند زیر قولشان زدند و همان افراد جلوی بابا جنگ کردند
خیلی دلم سوخت
کاش هیچکس زیر قولش نزند
کاش همه پای حرفشان بمانند
کاش یاد بگیرند وظیفه ای دارند
کاش هیچجوره و هیچگونه به امامشان پشت نکنند..
دلم میخواهد به مردم بگویم امامتان را دوست داشته باشید و به حرفش گوش کنید
او شما را خیلی دوست دارد
چون بابا هم مردم را خیلی دوست داشت🥺❤️
خیلی خیلی
همانقدر که من او را دوست دارم
خیلی خیلی خیلی💔
✍🏻دختران چادری
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️کانال برتــر حجاب
▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻
🥀
eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057