به بهانه قیام نوزدهم دی ماه ۱۳۵۶ مردم قم انقلاب به سبک زنانه از کتاب خاطرات بانو اشرف سادات منتظری به قلم اکرم اسلامی نزدیک خانه توی آن شلوغی و بدو بدوها، همین‌طور که برمی‌گشتم و به آدم‌های پشت سرم با داد و اشارهٔ دست قوت‌قلب می‌دادم که خانه‌مان همین جاست، دیدم پیرمردی خمیده، عصازنان یک گوشه راه می‌رود. گفتم: «خدایا! خودت بهش رحم کن. این‌ها که مروت ندارند و حالی‌شان نیست این پیرمرد برای تظاهرات و این حرف‌ها نیامده.» از کنارش که رد شدم و جثهٔ کوچکش را دیدم، دلم نیامد رهایش کنم. فکر کردم ضربِ‌دست این‌ها به جوان می‌خورَد، نقش زمین می‌شود، این پیرمرد که جای خود دارد. معطل نکردم. برگشتم و دودستی از روی زمین بلندش کردم. خیلی ریزه‌میزه بود. بنده خدا تا به خودش بیاید و بفهمد چه خبر است، دید من دارم می‌دوم و یک عده هم پشت سرم. هی دادوبیداد کرد که: «دختر چه‌کار می‌کنی؟ من را بذار زمین. با منِ پیرمرد چه‌کار داری؟» مدام دست و پا می‌زد. عصایش افتاد زمین. وقت حرف زدن و توضیح دادن نبود. اگر نمی‌آوردمش، زیر دست و پا می‌ماند. 🖤| @Clad_girls | دختران چادری