🖤 مادرم حرف از روز مبادا زیاد میزد . سنم بھ این حرفها قد نمیداد ، نمیدانستم مبادا یعنے چھ ؟ یعنے درست چھ زمانے؟پس آن مبادا ڪے میشود! حالا میدانم ڪھ روز مبادا یعنے یڪ وقتے ڪھ بخودت مےایے میبینے ، راه ها را بستھ اند ، هیچ چیز برایت نمانده ، بلا و درد و بیماری بھ سراغت آمده ، جیبت خالے و دلت نگران است و احوالت ڪھ حالا چھ میشود! یڪ زمانے ڪھ بلا پشت بلایے دیگر بھ جانت مےافتد و چشمت مصیبت پشت مصیبت میبیند . مبادا همان روزی است ڪھ هیچ فڪرش را نمیڪردی ، پیش بیاید و تو با چشم ببینے ڪھ ڪاسھ چھ ڪنم دستت داده اند! حالا بااین تفاسیر به گمانم تنها یڪ روز ، روز مبادا بود! همان وقت ڪھ مردی ، سر برادرش بھ دامن گرفته بود ، خون از چشمهایش با سر آستین پاڪ میڪرد و زخم روی لبهایش را میبوسید ، ڪاڪل سرخش را از پیشانے شڪستھ ڪنار میزد و بھ تار بھ تار مواجش با احتیاط دست میڪشید و سپس با همان دست محاسن خودش را خضاب میڪرد .. عباس ع برای روز مبادای حسین ع قد ڪشیده بود ، شیوه رزم اموخته بود و رسم ادب ! پیش رو را ڪھ نگاه میڪرد ، نیزه ها و سایه سواران و لشگری ڪھ شریعه را محاصره ڪرده است ، پشت سرش را نگاه میڪرد ، شبحے سیاه و رشید از خواهرش میدید ڪھ در بالای بلندی به انتظار ایستاده ، و تصویر مبهم دخترانش ڪھ به دور عمه می گردند و ڪاسھ های خالے و خشڪ را روی سر گرفته اند . روی صورت عباس ع خم شد ، با بغضے فرو خورده ، غریبانه گریست ... _ الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِی حالا ڪمرم شڪست و چاره ام قلیل و اندڪ شد ... عباسِ ع من ! تو را برای روزهای تنهایے ام برای آنڪھ اگر نبودم ، دخترانم را بھ تو بسپارم خواهرم در پناه تو باشد ... پاسبان حرمم باشے ، میخواستم ... حالا حسین ع بدون تو چھ ڪند مرا با حرامیان تنها میگذاری؟! عباس ع! این قوم شرم ندارند ... |نویسنده: | ☘|@clad_girls