وارد کوچه بنی‌هاشم شدم ... شنیده بودم از اینجا ، شب و روز صدای گریه و شیون زنانه می‌آید ... گریه دختری جوان که داغ پدر بر دلش نشسته ... وارد شدم ... منتظر بودم صدای ناله بشنوم ! صدای گریه صدای بغض صدای دلتنگی ... پس چرا سکوت ؟!؟!؟ نزدیک مسجد می‌شوم شنیده ام از خانه بغل مسجد ... سروصداهایی میاید ... اما چرا همه جا ساکت است؟ چرا مردم خوابیده اند ؟! حق همسایگی این چنین است؟ همسایه هایی که صاحب این خانه ، شـــــب ها میان مناجات شبانه اول برای اینان دعا میکرد ... پس حق آن همه دعا چه شد؟! باغات خرما ... دورتادور شهر فرا گرفته مگر اینجا خانه عزادار نیست ؟ پس دیس خرما کجاست ؟ چرا صدای ناله نمیاید ؟ . . . . . . مردی خمیده را با چند کودک خردسال میبینم که از دور بی سروصدا می‌آیند از سمت قبرستان شهر ... . . . 🖤 @clad_girls