چشمامو بستم سعی کردم حسش کنم گرمی دستاش اولین چیزی بود که حس کردم به داشتن دستاش فکر کردم به اینکه این من، بدون دستاش چطوری میتونستم زندگی کنم صدای نفس کشیدنش.... انگار نفسهام به نفسهاش بند شده بود انگار با نفسهاش زنده بودم ی نفس عمیق کشیدم عطر تنش.. میدونستم هر آدمی بوی مخصوص خودشو داره درست مثل اثر انگشت که هر کس نشونه خاص خودشو داره چشمام بسته بود و خیلی عمیق نفس میکشیدم عطر تنش تو وجودم نشسته بود خیلی آروم بغلش کردم سرمو رو سینه‌ش گذاشتمو و آروم به صدای قلبش گوش دادم حس میکردم این تپشا برای منه ی قلب که تو سینه تو نباشه و برای تو بتپه ی آرامش خاص ی حس خوبِ داشتن آره... داشتن ی آدمی که همیشه کنارت باشه یعنی ی امنیت ی حریمِ خوبِ بودن سرمو بالا آوردم چشمامو باز کردم و نگاش کردم زل زدم تو چشماش ی لبخند رضایت ،گوشه لباشو بالا کشید چشم دوخته بودم به لبهاش که یهو بی صدا بهم گفت دوستت دارم بودنت یعنی همین‌ حسِ خوبِ داشتن یعنی همین که کنارمی همین که دارمت همین که هستی تو‌بمان با من...... به قولِ سنایی که میگه: دل ز مهرت بر ندارم دلبرا تا زنده‌ام؛ ❀═‎‌‌‌🌼 ⃟❤ ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀