🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت89
ساعت۸ بود و کارا تموم شده بود.همه چیز عالی پیش رفته بود.لباس مدل ها محشر بود.خودشونم که با اون گریم های زیبا فوق العاده شده بودن.من که کیف میکردم.وقت شروع مهمونی بود سریع رفتم توی اتاق و لباسمو عوض کردم.لباسم مجلسی اما پوشیده بود.روی لباس تا کمر طرح های لونه زنبوری مانند داشت از کمر به پایین دامن راسته افتاده بود.و روی دامنم یک پارچه حریر بود.مدل آستینامو دوست داشتم تا وسطای دست چسب بودن یهو باز میشدن تا مچ دست مدلش قشنگ بود رنگ جیگری شم به پوست نسبتا سبزه من می اومد.دست از نگاه کردن خودم توی آیینه برداشتمو شالمو از سرم در آوردم.توی مهمونی مطمئنا دخترا با وضع داغونی بودن پس سرلخت بودن من جلب توجه نمیکرد.از در اومدم بیرون که احسان و دیدم دستاشو توی جیب شلوارش کرده بود و داشت با غنچه حرف میزد.وااای خدای من چقدر امشب غنچه خواستنی شده بود.یک لحظه با دیدنش دهنم باز موند.به معنای واقعی کلمه عالی شده بود.لباسش دقیقا همرنگ چشماش بود.سبزه سبز.لباس بلندی تا مچ پا تنش بود.لباس راسته بود نه تنگ بود نه گشاد.آستین هاشم حریر بودن که دستای سفیدش با کمی دقت دیده میشد.موهای کوتاه مشکی رنگشم به حالت ساده ای گذاشته بود.آرایشه خیلی کمرنگی هم به صورتش داشت.دختر تو واقعا خوشگلی.
http://eitaa.com/cognizable_wan