🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕
#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم :
#ف_میم
🍃
#قسمت_صد_بیست_پنجم
نمیدونستم به سوالات متعدد مامان چه جوابی بدهم ، از محدثه میگفتم یا از هیربد ؟ از حضور کارن یا حالت تدافعی آقای قادری که سر لجبازی با کارن برایم آقا سعید شده بود ....
مامان با صدای بلندی گفت : هانا چرا مثل آدم حرف نمی زنی ؟ کجا بودی تا حالا ؟ اگه فکر میکنی من اون مامان سابقم که تا ۴ صبح خونه نیای اهمیتی ندم فراموشش کن ... دیگه تموم شد
ـ مامان عزیزم الان خستم
ـ مگه گفتم چیکار کنی ؟ یه کلمه بگو کجا بودی ؟ هیربد کجاست ؟
نمیخوای بگی تا الان گلزار شهدا بودی که ؟
ـ مامااااان ! حال محدثه بد شده بود بردمش بیمارستان
ـ وای خدا مرگم بده ، چش شده بود ؟
ـ چمیدونم من که دکتر نیستم قربونت بشم
ـ میخواستی بگی منتقلش کنن بیمارستان هیراد
ـ گفتم ، حاج مصطفی گفت کارای انتقالشو انجام میده
ـ مگه مرصاد نیست ؟
ـ نه
ـ وای خدا دوباره این پسر رفت دنبال این کارا
هانااااا ؟ نکنه هیربد هم باهاش رفته ؟!!!
ـ من از چیزی خبر ندارم
ـ خدایا من از دست اینا چیکار کنم ؟!
این از هیوا که خودشو جوون مرگ کرد اینم از این یکی
بسمتش میروم و کمی صحبت میکنم و دلداریش میدهم ، دلم نمیخواهد از من دلگیر باشد .
روی تختم دراز می کشم و به سقف خیره می شوم که به یاد قادری می افتم ...
بسمت لپ تاپم خیز برمیدارم و دنبال فبلتم میگردم ... چند فیلم و عکس برایم فرستاده و زیری یکی نوشته اینو داخل توییتر منتشر کنید ....
توضیحاتی در مورد هر کدام داده ، طبق خواسته اش عمل میکنم . مشکلات متعددی پیش می آید که آرزو میکنم کاش هیربد هم بود و کمکم می کرد متخصص رایانه و فضای مجازی ...
برای منتشر کردن فیلم های خودم شک دارم برای همین به فاطمه زنگ میزنم تا با او مشورت کنم .
ـ الو فاطمه جان ؟
ـ سلام هانا چیزی شده ؟
ـ سلام عزیزم ، نه ... ینی زنگ زدم یه مشورتی بکنم
ـ جانم بگو
ـ فیلمایی که واست فرستادم دیدی ؟
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚
http://eitaa.com/cognizable_wan