💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 📲_سلام...بله...مشکلی پیش اومده؟؟ نمونه ها خراب شدن😨 📲-نه نه..اصلا بحث اون نیست...یه سئوال داشتم ازتون...البته اگه اجازه بدید...😔☝️ 📲-بفرمایید 📲-راستش نمیدونم از کجا شروع کنم و چجوری بگم.. 📲-از هر جا که راحت ترید... زینب فکر میکرد که مجید میخواد مسئله ازدواج رو باهاش در میون بزاره و به همین خاطر استرس زیادی داشت و قلبش به شدت میزد...💓🙈 منتظر بود که ببینه مجید چی تایپ میکنه و میفرسته... . 📲-راستش قضیه اینجوریه که آدم ها گاهی اوقات یه حس هایی توشون تجربه میکنن که بهش میگن عشق...حس ارامش کنار یک فرد...حس اینکه دوست داری همیشه تو چشم اون فرد باشی و تحسین بشی از طرفش... 😞حس اینکه دوست داری دیده بشی توسط اون...من هم این حس رو نسبت به یک نفر دارم ولی هرکاری میکنم دیده نمیشم...😣 📲-شاید دیده میشید ولی اون طرف نمیخواد که شما بفهمین و... 📲-نه...حداقل نشونه ای چیزی...😕 📲-خب نشونه ها فرق داره...بعضیا محبتشون رو تو رفتارشون نشون میدن... 📲-حرفاتون درسته...ولی در مورد مشکل من صدق نمیکنه...من میگم اصلا مورد توجه قرار نمیگیرم...😑 زینب یه مقدار به رفتارش با مجید فکر میکنه...به اینکه چه رفتاری با مجید کرده که همچین فکری میکنه...و گفت: 📲-خب شاید اون خانم مطمئن نیست از علاقتون و منتظر اقدام رسمی شماست 📲-اتفاقا اقدام رسمی هم کردم ولی رفتارش فرقی نکرد😞 📲-چیییی؟ کیییی؟ چه اقدام رسمی ای 📲-چند وقت پیش که برا دختر خالم خواستگار میخواست بیاد قضیه رو به خانوادم گفتم و رفتن رسما با خالم اینا حرف زدن.. 😔❣ انگار دنیا سر زینب خراب شده بود... چشماش سیاهی میرفت...بغض گلوش رو گرفته بود...😢یعنی این همه الکی بود؟😔برا خودش از مجید کاخی ساخته بود که یک مرتبه سرش اوار شد...یعنی مخاطب این حرفاش دختر خالش بود؟ چند دقیقه ای چشماش رو بست و اروم و بیصدا گریه کرد...😭 با صدای ویبره گوشی به خودش اومد... باز پیام از مجید بود 📲-خانم اصغری؟رفتید؟ شرمنده بد موقع مزاحم شدم...ببخشید...بعدا مزاحم میشم😔✋ زینب نمیخواست که مجید از علاقش چیزی بفهمه و مجبور بود طوری رفتار کنه که انگار نه انگار که چیزی شده...با همون بغضش تایپ کرد 📲-نه...خواهش میکنم... مراحمید... ببخشید کاری پیش اومد...خب اون خانم چه جوابی دادن بهتون؟😢 📲-شما لطف دارید...بازم شرمنده... راستش اونموقع براش یه خواستگاری اومده بود که تا پای خریده حلقه💍 هم پیش رفته بودن ولی با اقدام و خواستگاری من اون رو رد کردن💓😔 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan