♡﷽♡ 🌹 مامان به پشت دستم زد _ بخور اینقدر حرف نزن بہ جاے این بلبل زبونے ها یه کم با خودت فکر کن بیست و شش سالته اینقدر بهونہ هاے الکے برای ازدواج کردن نیار . _چشم حتما ، شما امر بفرمایید الساعہ اطاعت مے شود. مادر با افسوس سرے تکون داد و گفت: تو درست بشو نیستے حُسنا خانم ! بعد از خوردن غذا ظرفها را توی سینک گذاشتم و مشغول شستن شدم . _راستے احسان برای ناهار میاد؟ _ نه گفت عصر میام سری تکان دادم و گفتم:سربازے هم سربازے هاے قدیم، آقا صبح میره، ظهر میاد خونه، خوبه والله مادر شاکی برگشت و گفت: به جای اینکه خداروشکر کنی داداشت جاش خوبه راحته ، این حرفها رو میزنی؟ خواهر هم خواهرای قدیم حق به جانب گفتم: خب راست میگم دیگه مادر سرش را به افسوس تکان داد و گفت: _تو هم شدی مثل الهام ای وای الهام، چقدر دلم برای ته تغاریم تنگ شده باید یه زنگ بهش بزنم بچه ام راه دوره معلوم نیست چی میخوره، چیکار میکنه.دلم نمے خواست بره شیراز با دستکش یک تار موی جلوی چشمم را کنار زدم و گفتم: آره منم خیلی دلم براش تنگ شده، مامان جان مهم اینه خودش راضیه میگفت دلم میخواد برم شیراز پیش سعدی و حافظ و آب رکناباد مادر مشغول صحبت کردن با الهام شد. بعد از تماس با الهام روی صندلی ناهارخوری نشست و با گوشیش مشغول شد. باید یک جوری سر صحبت را باز می کردم . _مامان من خیلے دلم یہ سفر زیارتے میخواد ، بین ترم که تعطیلم دلم میخواد برم. جوابے دریافت نشد . _مامان خانم با شمام سرش با گوشیش گرم بود تکانی خورد و گفت: هااا نمیدونم. چی بگم؟ با دایے ات صحبت میکنم سه چهار روزی آخر هفته که من هم تعطیلم بریم مشهد.البته باید ببینم دایے ات هم میتونه بیاد ... نمے دونستم چطورے باید بگویم که منظورم مشهد نیست. هر بار کہ صحبتش پیش می آمد ، اتفاقے می افتاد .قبل تر ها اطرافیان میگفتند: چرا نميرے؟ ! می گفتم برای سوختن آماده نیستم. تحمل کربلا رفتن نداشتم .خیلے ها درک نمے کردند و میگفتند این حرفها اَداست . دوست نداشتم ساده بروم . باید آماده می شدم برای درد کشیدن... برای فهمیدن... برای رشد کردن ...برای امتحان شدن ...مبتلا شدن ...مجنون شدن آرے مجنون شدن ... این اواخر کہ خودم را آماده تر کرده بودم وقتے صحبتش پیش می آمد مامان میگفت: الان امن نیست نمیشه رفت . هربار یک چیزی مانع می شد .الان هم شجره ی ملعونه ای به اسم " داعش".🏴 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯