🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت چهل و هفت عمران کلمات ابوالحسن را نمی شنود که می بلعد وبقیه هم متحیر از شنیده هاشان، و من با غرور ناظر این بازی که خلیفه و امیر حکومتی باشم که ولایت عهدی اش برای چنین اندیشمندی... _و بدان ای عمران! اگر خداوند از روی نیاز، می آفرید آنچه آفرید، تنها آنچه احتیاجش برآورده کند خلق می کرد و این سلسله بی پایان؛ که هر خلق، نیازی نو می آفرید. پس خداوند با آفرینش مخلوقات، نیاز بعضی به بعضی دیگر برآورد و بعضی را فضیلت داد بر باقی، بی آن که احتیاج به افضل داشته باشد و یا انتقام از مفضول بخواهد... فهمیدی ای عمران؟ عمران با ذوق سرتکان می دهد و: _بله... به تمام... بگو که ما خدا را به چه چیز شناختیم؟ _با چیزی غیر از او... عمران چشم تنگ کرده، منتظر توضیح می ماند. _با مشیت او و اسم و صفت او، و هر چه شبیه این که مخلوق و حادث و تدبیر شده اویند. _او چیست؟ ابوالحسن همچنان آرام و شمرده، انگار برای کودکی الفبا هجی کند: _او نور است... که مخلوقات زمین و آسمانش را هدایت می کند؛ و جز بیان وحدانیت اش بر من نیست... در سوالات عمران همچنان شگفتی و شور: _مگر چنین نبوده که خدا پیش از خلق، ساکت بوده و سپس به نطق آمده؟ ابوالحسن با لبخندی: _سکوت آن جا معنی دارد، که پیش نطقی باشد... مثل چراغ، که برایش سکوت نمی گوییم... و همچنین نمی گوییم: چراغ درخشید، چرا که نور و درخشیدن، فعل و کاری برای چراغ نیستند و جزء چراغ نیستند... بلکه می گوییم برای ما روشن شد و درخشید... من هم افزون عمران و اندکی که می فهمند این سترگ استدلالات را، ذوق زده: _أحسنت یابن رسول الله... به حق که عالم آل پیامبرید... عمران میان کلام من: _من گمان می کردم که با آفرینش و خلق، تغییر و دگرگونی در خالق راه می یابد... ابوالحسن بی درنگ: _سخنت محال که موجود تغییر نمی کند مگر چیزی تغییرش دهد! آیا تغییر آتش خودش را هم دگرگون می کند؟ یا حرارت خودش را می سوزاند؟ یا بینا، بینایی اش را می بیند؟ عمران قانع سر تکان می دهد به موافقت: _سوال دیگر این که او در مخلوقات است یا مخلوقات در او؟ _هیچ یک؛ که او برتر و والاتر از این است که یا در موجودات باشد یا موجودات در او... بگو چون در برابر آینه می ایستی، تو درون آینه ای یا آینه درون تو؟ و اگر هیچکدام، چگونه خود را در آینه می بینی؟