زبان دراز گناه     ای عشق سرد کن هیجان گناه را از ما بگیر تاب و توان گناه را رفتم به سمت دره ی «دربند»[1] سنگها دیدم گدازه های روان گناه را دیدم رها گذاشته سلطان تیره دل در لاله زار عشق عنان گناه را گیسو کشانده است دلی را به دامگاه ابرو کشیده است  کمان گناه را گفتم که موی و روی پریها چرا چنین؟ دیدم دراز و تلخ زبان گناه را در گوشه ای، غریب، حیا سر به زیر داشت دیدم به طعنه باز دهان گناه را **** مردا کسی که راه نداد و نمی دهد حتی به گرد ذهن گمان گناه را   [1]. منطقه ای خوش آب و هوا و تفریحی در شمال شهر تهران امیر.س@daftareghazal