شیر و شغال «ای مالک! ... بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحيّه تو را سست مى كند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.» (نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر نخعی) هدیه کردیم به سگها سر آهوها را کوچ دادیم از این بام پرستوها را برد جان، داد دو نان، گفت که: «بردم! بردی!» کیست تصدیق کند کذب ترازوها را؟ دست تسلیم تو بالاست اگر فرمانده! داده ای راه به جان ایده ی ترسو ها را در غلاف است تو را تیغ اگر، حد اقل عصبانی شو و در هم بکش ابروها را گر غمت نیست که آنرا ببری بالاتر دست کم سست نکن باور باروها را یاد باد آنکه شب حمله به ناموس وطن نو عروسی سپر آورد النگوها را... ****** ای که اخراج شدی از دل ما با تحقیر می کنی تیز چرا تیغ هیاهو ها را؟ باز با اسلحه ی حرص و هراس آمده ای تا مگر سست کنی قوت زانوها را ما همانیم و شما نیز همان: شیر و شغال جمع کن! جمع کن! از معرکه لولوها را امیر.س