به خدا قسم جدی است نه شوخی، حق است نه دروغ به خدا قسم جدّى است نه شوخى، حق است نه دروغ، و آن نيست مگر مرگ كه داعى آن فريادش را به گوش رسانده، و راننده اش با سرعت همه را مى راند. ...آيا نديده ايد آنان را كه دچار آرزوهاى طولانى بودند، و كاخهاى محكم مى ساختند، و ثروت فراوان جمع مى كردند، چگونه خانه هايشان تبديل به گورها شد، و اندوخته هايشان نابود گشت، و ثروتشان به وارثان رسيد، و زنانشان به ازدواج مردان ديگر درآمدند، نه بر حسنات خود توانند افزود، و نه قدرت عذرخواهى از بديهايشان را دارند؟! (خطبه 132 نهج البلاغه) دارد بدون سر بدنم راه می رود من مرده ام چگونه تنم راه می رود؟ تسخیر کرد ملک دلم را غرور و حال چنگیز جهل در وطنم راه می رود هر کس شنید پای خیالش خلیده شد انگار خار در سخنم راه می رود پرورده ام هزار هزار اژدهای سرخ سحر زبان ببین! رسنم راه می رود **** اکنون بغل گرفته تمام مرا زمین گرگ هراس در عدنم راه می رود در سر سرای جمجمه ام لانه کرده مار کژدم درون پیرهنم راه می رود از نسل حرفهای پر از تیغ و طعنه است این عقربی که در دهنم راه می رود بردند هرچه بود و مرا نیست همنشین جز وحشتی که در کفنم راه می رود یکروز تاج عشق مرا می نهد به سر مردی که در خیال صنم راه می رود امیر.س@daftareghazal