استغفرالله ربی و اتوب الیه
دل به پشت سرش انداخت نگاهي ديگر:
«كاش مي رفتم از اين راه به راهي ديگر»
كرده ام توبه دم صبح ز هر چه عصيان
مرتكب مي شوم امشب به گناهي ديگر
همه يارانم در جنگ هوس كشته شدند
كو فراهم بشود باز سپاهي ديگر؟
باز در شهر زليخاكده ها بر پا شد
يوسف انداخته شد باز به چاهي ديگر
اين من و اين همه زنجير چرا بايد باز
دل ببندم به سر زلف سياهي ديگر؟
آه كو عشق؟ چه شد عقل؟ كجا رفت خدا؟
همه رفتند دلي مانده و آهي ديگر
امیر.س
@daftareghazal