عقل مهجور چون ندارند به جز دغدغه ی عیاشی کار این طایفه ی لوچ شده کلاشی نسل و ناموس و وطن را پسرم! باور کن می فروشند به یک بربری خشخاشی نوجوانا که به تحریک به رزم آمده ای بهتر آن است در این معرکه عاقل باشی پاره کن پرده تزویر دغلبازان را نه نظام است ستم پیشه نه تو اوباشی پدر خسته فرستاده تو را دانشگاه متخصص بشوی لیک نه در فحاشی! خصم خونریز چو فرصت بکند با نیزه می کشد روی سر و صورت گل نقاشی استفاده کن از این عقل، نخواهش مهجور! خاک بر چهره ی آیینه چرا می پاشی؟ امیر.س