بسم الله الرحمن الرحیم امیر دربند شکوفه های بهاری اگر هراسانند گمان کنم نگران هبوط انسانند ببین که بار جدایی چقدر سنگین است که ابرها همگی سوگوار بارانند قرار وصل نبستند لیلی و مجنون اگر چه اهل دل اما مقیم تهرانند دوباره پشت سر سروهای دود اندود گل و نسیم گرفتار راه بندانند دو دیده دوخته ام من! به هر تن آرایی خوش آن شبی که عنان زین دو مست بستانند پر خیال سپردم به دست باد هوا خودت بفهم نظرها چرا پریشانند اگر «امیر» منم پس چرا خیالاتم به هر طرف که بخواهند موج می رانند خلیفه ی خلفی نیستم برای تو من جوارحم همه در بند نفس نادانند دوباره تربیتم کن به عشق! ای ارباب! که چشم و قلب و زبان سخت سست پیمانند تو فکر می کنی امروز بی نگاه نگار صلاح مملکت خویش خسروان دانند؟* .... «صلاح کار کجا و من خراب کجا...»؟ ----------------------- * رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند گدایِ گوشه نشینی تو حافظا مَخروش (حافظ) امیر.س@daftareghazal