« زير گوش دلم ولي گفتم     بي طرف باش بي شرف هرگز!» سيد حسن حسيني                 چشم خون ديد و از شعف پر شد دل ز دنيا - مع الاسف- پر شد صبح، درگاه عشق خلوت بود  بانگي آمد: «پنير!»، صف پر شد لب فرو بستم از هوار زدن الغرض! آخور از علف پر شد سرب مد شد به جاي مرواريد جمعه بازار از خزف پر شد صبح تا نشنويم بانگ اذان كوچه از بانگ صوت و كف پر شد اين طرف حرف حق و باطل بود مجلس از هرچه بي طرف پر شد آن طرفتر ز زوزه هاي شغال كربلا، سامرا، نجف پر شد خوش بحالت که نیستی سید! زود دنيا ز بي شرف پر شد امیرس@daftareghazal