. دلم پر می کشد امشب برای حضرت باقر تمام هستی شاعر فدای حضرت باقر چه گوید قطره تا باشد ثنای حضرت دریا که دریاها غزل نبود سزای حضرت باقر فدای غنچه ای گردم که آماج بلاها شد جهان سوزد فقط از کربلای حضرت باقر سه ساله در کنارش بود و دست زجر دنبالش دگر خار مغیلان بود و پای حضرت باقر جوان را پیر می سازد عزایی این چنین آخر بمیرم من برای گریه های حضرت باقر میان فوج کفتاران چو جنگ افتاد دنیا هم شنید از بخت خوش قول و ندای حضرت باقر چو غالب شد به کفتاران یکی درنده تر آنگه مخالف یافت با تختش بقای حضرت باقر سیاهی بهر استیلا کشد خورشید و عالم را نشاند زین جنایت در عزای حضرت باقر مزارش عسکری خود از برایت نوحه می خواند که دشمن بغض دارد از ولای حضرت باقر ۲۷ تیر۱۴۰۰