از مدینه تا کربلا (آغاز ماجرا) از جهان رفت چون معاویه مسندش را یزید قبضه نمود به ولید بن عتبه نامه نوشت که بگیر از سه شخص بیعت زود آن سه تن هم حسین ابن علی نیز ابن زبیر و ابن عمر سخت در این خصوص محکم باش لحظه ای را مده دگر به هدر چون حسین بود نزد ابن زبیر شب به مسجد، رسید پیک ولید در هراس آمد ابن زبیر دعوت از خویش را به موقع ندید گفت با او حسین، پندارم رفته طاغوتشان از این دنیا نظر این است تا برای یزید بستانند بیعتی از ما همره سی نفر ز یارانش آن شب آمد حسین نزد ولید گفت باشید جمله آماده لازم آمد مرا کمک بدهید بعد از قصه ی معاویه خواست از او ولید بیعت را گفت شایسته نیست مثل مرا که بگیرند بیعتی به خفا هر زمانی که خلق بر بیعت حاضر آیند اگر اراده کنیم همره سایر مسلمانان ما بیاییم و کار ساده کنیم بیعت در خفا نمی ارزد تو رضایت چرا به آن داری ؟ بپذیرفت از حسین ولید بیش از اینش نکرد اصراری دید مروان حسین خواهد رفت به در آورد از خود اطواری تا به والی از آن بفهماند باید او را به حکم واداری که ز دستت حسین اگر برود دیگر او را به چنگ کی آری؟ آنکه بیعت نکرد در خلوت کی کند در عیان چنین کاری؟ بایدش پیش خود نگهداری نگذاری ز مجلست برود باید از او ستاند بیعت را یا که فی الفور گردنش را زد رو به مروان بگفت ابن علی ابن زرقا (که حاصلی ز زنا) که مرا می کشد؟خودت یا او؟ کذب گویی و می کنی تو خطا گفت او یا امیر رو به ولید اهل بیت النبوه جز ما کیست؟ معدن بر رسالتیم و ملک خط و ربطش به غیر با ما نیست مهبط الرحمه ی خدا ماییم گشته آغاز راه دین با ما تا به آخر مسیر آن با ماست از شریعت نمی شویم جدا آنکه خوانی مرا به بیعت او هست مردی شراب خواره و پست خون افراد بی گنه ریزد حکم حق را حریم بشکسته است بیعتش کی رواست بر چو منی؟ آنکه فسق و فجور او علنی است باید آینده را نظر بنمود که به بیعت ز خلق بر حق کیست؟ چون صدا شد برون ز حدود آمدند عده ای از آن یاران گشت خارج حسین از مجلس بیعتش را ولید دل نگران نوزده مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۲۵ خرداد ۱۴۰۳