از مدینه تا کربلا قسمت هفتم محمد بن حنفیه به نزد برادر می رود پیش آمد محمد بن علی به برادر چو بود دل نگران گفت هستم محب تو، از تو، نیست برمن عزیزتر به جهان برخود این را وظیفه می دانم که بگویم صلاح کار شما هر چه شد از یزید فاصله گیر خلق را سوی خود بخوان ز آنجا گر نمودند با شما بیعت می شوی از خدا سپاسگزار گر به غیرت شوند هم پیمان کرده ای از گزند خصم فرار گر روی سوی شهرهای عراق کار خواهد کشید بر پیکار هدف تیر دشمنان گردی ز جفاها شوند اهل تو خوار گفت امامش بگو برای مثال در چه شهری شوم از او به امان گفت او مکه یا میان مدن گر نداری به آن تو اطمینان بینشی ناب دارم از تو سراغ به امیدم روی به راه صواب به تعمق قدم نهی به مسیر بهر هر مساله رسی به جواب گفت آنگه حسین در دنیا گر ز کیدش نماندم جایی تن به بیعت به او نخواهم داد نخرم بهر خویش رسوایی اشک ریزان برش برادر شد گفت تا حق دهد به تو پاداش خیرخواهی نمودی و اکنون ز آنچه مامور هستم آگه باش می روم مکه همره اهل و آنکه هم رای هست او با من تو بمان در مدینه تا آگاه سازیم از دسایس دشمن رفت سوی مزار پیغمبر شعر ابن مفرّغش نجوا تا بخواند به گوش های زمان نیست او مرد سازش و پروا "نیم ابن مفرّغی که به صبح از هجومش رمند فوج سباع بنهم دست گر به دست عدو تا کنم با مخاطرات وداع" مقبری گفت زین برآمد که در سرش هست آرمانی عظیم هدفی بی نظیر دارد او که کند جان به راه آن تقدیم ۵ اردیبهشت ۹۷ ۲۶ خرداد ۱۴۰۳