. لبیک بر دهانم آنگه که گشت جاری گویا که گشت شیطان از گرد من فراری چون کودکان نمودم احساس پاک بودن افتادم از عطایش در بند شرم و زاری گفتم به او ستایش مخصوص توست مولا تنها به دستهایم، نعمت، تو می سپاری در دست توست مولا تنها حیات و مرگم هرگز شریک و مثلی در این جهان نداری جانم ازین عنایت مشعوف بود و حیران این کمترین کجا و اینگونه افتخاری هرگز به خود نمی دید این عبد رو سیاهت تا آنکه محرم آید در پیشگاه باری زلزال در دل و جان اخلاص بر لبانم با کافرون کشیدم بر دین خود حصاری یارا به دور بیتت پروانه وار گشتم شاید برای دینت من هم شوم حواری بی پا و سر نمودم سیر منا و رفتم در سرزمین عرفان تا مرز بی قراری از قید هر تعلق گشتم رها به مشعر شاید کرم نمایی بر مفلس صحاری بر عسکری نظر کن یارا که یاد وصلت آخر برد از او جان در گوشه و کناری ۲۷خراد۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۲۷ خرداد ۱۴۰۳