آنرا که فرِّ آن قد و بالا گرفته است کار دلش ببین که چه بالا گرفته است در عشق ناب کار به دست زبان که نیست کار دلست و آنچه در آن جا گرفته است عاشق چو شیخ جعفر تبریزیش خوش است آن کس ز یار منصب منّا گرفته است گوید به عشق خویش ندارد صداقتی عاشق اگر که رنگ ز الّا گرفته است باید خضاب خون بزند بر محاسنش آن کس که عشق خون خدا را گرفته است عاشق فدایی ره معشوق می شود در راه عشق گر ره مولا گرفته است من را که اهل شعر و شعارم همین بس است گویند شعر او چه ثناها گرفته است ای عسکری بکوش به شعرت خبر رسد از دست پیر میکده امضا گرفته است هفتم تیر نود و شش