دقیقه ای درنگ ۱۸۹ 💕 مادر💕 ✅ مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دخترکی را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه می کنی؟ دختر گفت: می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بيا. من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دخترک در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود، لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه، تا قبر مادرم راهی نيست!😔 مرد ديگر نمی توانست چيزی بگويد. بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد. به گل فروشی برگشت، دسته گل را پس گرفت و کيلومترها رانندگی کرد تا خودش آن را به دستان پر مهر مادرش برساند. 👈 امروز روز مادر است. روز زیباترین و پر مهرترین واژه. روز بی بدیل ترین دارائی انسان. روز تنها کسی که در قبال زحمتها و محبتهایش هیچ توقعی ندارد. 💦 امروز محرومشان نکنیم؛ چه با یک لبخند به چهره پژمرده شان، چه با یک بوسه به دستان خسته شان و چه با یک فاتحه به روح درگذشته شان. 🌱 قبل از دیر شدن کاری کنیم که سالهای سال در چنین روزی فقط غصه باید خورد. 🌹شادی روح همه مادران و پدران آرمیده در خاک، صلوات🌹 https://eitaa.com/daghighei_derang