چند وقتی بود رفت و آمد عموی شوهرم که هنوزم ازدواج نکرده بود به خونمون زیاد شده بود با شوهرم رابطه ی صمیمی داشتن، منم گفتم بذار تحویلش بگیرم گناه داره زن هم که نداره. یه نیمه روز شوهرم هنوز از سرکار نیومده بود که عموش اومد خونمون تا حالا باهاش تنها نشده بودم عادی سلام علیک کردم به بهانه ی نماز خوندن رفتم تو اتاقمون، گفتم یکم لفتش بدم تا شوهرم برسه. رکوع آخر بودم که صدای قفل شدن در اتاقمون رو شنیدم به هوای شوهرم با خنده برگشتم ولی چیزی دیدم که دنیا دور سرم چرخید ... https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9