‼️ دعای یک اسیر برای صدام ‼️ در بیمارستان به خاطر وضعیت خاص جسمی و روحی بچه ها بیشتراز همیشه شوخی می کرد. توی کمپ ندیده بودم این طوری شوخی کند و بچه ها را بخنداند. شوخی های علی اصغر خنده را بر لبان اسرای مریضی که در بدترین وضعیت ممکن بودند، می نشاند. وقتی از آسایشگاه خارج شد، مقداری باند و کپسول آنتی بیوتیک همراهش به اردوگاه برد. وقتی می خواست برود، به دکتر قادر گفت: دکتر! می خوام برای سلامتی صدام دعا کنم. وقتی حسین مروانی مترجم عرب زبان ایرانی این جمله را برای دکتر ترجمه کرد، دکتر قادر باورش شد و لبخند رضایت بخشی زد. می دانستم علی اصغر طبق معمول قصد دارد حرف قشنگی بزند. دکتر قادر به علی گفت: تو حالا آدم شدی! علی اصغر حال دعا به خود گرفت و گفت: خداوندا صدام و دوستان صدام را با یزید و معاویه، ما رو هم با حسین بن علی(ع) محشور کن! بچه ها همه آمین گفتند! دکتر قادر به محض شنیدن نام یزید و امام حسین(ع) فهمید علی اصغر به جای دعا، نفرین کرده. جلو آمد و با لگد به کمر علی اصغر کوبید. علی اصغر به دکتر قادر گفت: اگر یزید و معاویه خوبن چرا از محشور شدن با اونا ناراحت می شید، اگه امام حسین(ع) خوبه، چرا بهش متوسل نمی شید، شما هم خدا رو می خواید هم خرما رو. با امام حسین(ع) دشمنی می کنید، اما دلتون می خواد فردای قیامت با او محشور بشید، از یزید و معاویه خوشتون می آد، دلتون نمی خواد باهاشون محشور بشید؛ شما دیگه چه مردم عجیبی هستید! حال و احوال و نگاه دکتر قادر دیدنی بود! 🎙راوی: سیدناصر حسینی پور برگرفته از کتاب پایی که جا ماند @daneshgahiyan