موقع غذا خوردن به ترکیباتش نگاه میکنم به اینکه چقد اتفاق پیچیده افتاده تا هرکدوم ازینا شکل بگیره و چقد دوباره اتفاق پییچده افتاده تا به دست من برسه بعد دوباره چقد اتفاق پیچیده میوفته تا جذب بدن من بشه
وای خداااا همه ی این اتفاقا میوفته که چی؟
که من قوت بگیرم و بتونم رشد کنم
خدایا تو چقد اسمون ریسمون میبافی واسه سیر کردن شکم من... چقدر اسمون ریسمون بهم میبافی که من قوت بگیرم و رشد کنم....و چقد بی رحمی این انرژی ای که با این پیچیدگی به من میرسونی رو صرفه گناه کنم
جدیدا بعده هر وعده ی غذایی کلی انگیزه پیدا میکنم واسه خودسازی...دوست ندارم این قوتی ویژه ای که خدا بهم داده صرفه کاره دیگه ای بشه