سال 84  بود که کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغییر کرد. من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز فرهنگی سوق دهیم.  در این راه سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) با راه اندازی کانون فرهنگی نوجوانان شهید آوینی کمک بزرگی به ما نمود. مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت. یک روز با سید علی به سمت مسجد حرکت کردیم. به جلوی فلافل فروشی جوادین رسیدیم. سیدعلی با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد. این پسرک حدود شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد. حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلی خیلی رفیق شده. وقتی رسیدیم مسجد از سیدعلی پرسیدم: از کجا این پسر را می شناسی؟ گفت: چند روز بیشتر نیست، تازگی با او آشنا شدم. به خاطر خرید فلافل زیاد به مغازه اش می رفتیم. گفتم: به نظر پسر خوبی می یاد. چند روز بعد، این پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد. در آن سفر بود که احساس کردم این پسر، روح بسیار پاکی دارد. اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد! این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم. او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به مقصد خودش برسد. من بعدها با هادی بسیار رفیق شدیم. او خدمات بسیار زیادی در حق من انجام داد که گفتنی نیست. اما به این حقیقت رسیدم که هادی به دنبال گمشده خودش می گردد. برای این حرف هم دلیل دارم: او در دوران نوجوانی فوتبالیست خوبی بود، به او می گفتند: «هادی دِل پیه رو» هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد. کمی بعد درس را رها کرد و می خواست با کار کردن، گمشده خودش را پیدا کند. بعد در جمع بچه های بسیج و مسجد مشغول فعالیت شد. هادی در هر عرصه ای که وارد می شد بهتر از بقیه کارها را انجام می داد. در مسجد هم گوی سبقت را از بقیه ربود. بعد با بچه های هیئتی رفیق شد. از این هیئت به آن هیئت رفت. این دوران، خیلی از لحاظ معنوی رشد کرد، اما حس می کردم که هنوز گمشده خودش را نیافته. بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهیان نور و مشهد او را می دیدم. بیش از همه فعالیت می کرد، اما هنوز ... با بچه های قدیمی جنگ رفیق شد. با آنها به این جلسه و آن جلسه می رفت. دنبال خاطرات شهدا بود. موتور تریل خرید و اینطرف و آن طرف می رفت. اما باز هم ... تا اینکه پایش به حوزه باز شد. کمتر از یک سال در حوزه بود. اما گویی هنوز ... بعد هم راهی نجف شد. روح ناآرام هادی، گمشده اش را در کنار مولایش امیرالمومنین(ع) پیدا کرد. او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد. زندگینامه و خاطرات 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══