📖 کشاورز اسکاتلندی فقیری برای تهیه معیشت خانواده ی خود از منزل خارج شد، صدای فریاد کمک شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد وسایلش را زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید در آنجا ، پسر وحشت زده ای را دید که تا کمر داخل لجن فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسر بچه رو از مرگ وحشتناک نجات داد. روز بعد، یک کالسکه شیک در مقابل کشاورز ایستاد. نجیب زاده ‌ای با لباس های فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هستم که شما نجاتش دادی . نجیب زاده گفت می خواهم از تو تشکر کنم ، شما زندگی پسرم را نجات دادید. من پیشنهادی دارم اجازه بده پسرت را با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم. اگر این پسر بچه، مثل پدرش باشه، در آینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین. و کشاورز قبول کرد. بعدها ، پسر فلمینگ کشاورز ، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در کل جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد. سال ها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد و چه چیزی او را از این بیماری نجات داد؟ پنی سیلین...