نکته اساسی اینه که : تخفیف، به تاخیر انداختن ها، دنبال وام و قسط و قرض بودن ها ، دنبال نسیه بودن ها و هزاران علف هرز که آفت زندگی و خوشبختی است فقط نتیجه است ، یک رفتار و عادت رفتاری است که از ارتعاش و انرژی های پیاپی به ذهن ناخوداگاه داده شده است نشات گرفته است . یعنی ارتعاش و فرکانس اعتقاد به کمبود نعمت، ثروت، عشق، موفقیت و هر چیزی است که‌ ما آن را ارزشمند می‌دانیم. کار به همین جا ختم نمی‌شود و اعتقاد به کمبود و عدم لیاقت مثل یک دستگاه مولد، شروع به تولید هزاران افکار و نتیجه محدود کننده‌ی دیگر نیز می‌نماید که در تمام تار و پود وجودمان ریشه می‌دواند و ما را وارد مداری می‌کند که از مدار ثروت های خودبخودی و از ناشناخته ها فرسنگ‌ها فاصله می‌گیریم. به همین دلیل‌، حتی تجسم کردن و تصویرسازی ثروتمند بودن هم برایمان سخت می‌شود چون در ذهن ناخوداگاه نورونهایی برای سیم کشی جدید وجود ندارد و همه نورون ها و سیم کشی ها توسط ارتعاش و انرژی کمبود و بی لیاقتی اشغال می شود و هرگونه نورون و سیم کشی جدید به منزله قیام در مقابل میلیون ها نورون و سیم کشی های بی لیاقتی و اعتقاد به کمبود است ، به عبارتی مدار تخفیف خواستن‌، با مدار خواستنِ ثروت‌، از هم جدا هستند. نمی‌توانی هم به دنبال تخفیف باشی و هم اعتقاد و برنامه ذهنی فراوانی را بسازی. نمی‌توان به فراوانی اعتقاد داشته اما مرتب به دنبال تخفیف، وام و قسط و نسیه و به تاخیر انداختن ها نیز بود. این دو مسیر‌، خلاف جهت هم هستند به همین دلیل ذهن تو مرتبا در این مسیر در حال رفت و برگشت هستی. برنامه ذهنی محدود کننده دیگه همونطور که گفتم، «برنامه ذهنی و مدار ذهنی حس عدم لیاقتِ داشتن ثروت» است که بصورت کاملا نامحسوس و ناآگاهانه در ذهن ناخوداگاه ریشه دارد.به این معنا که‌، درباره تجربه‌ی نعمت‌های بیشتر‌، احساس لیاقت نداری. خصوصاً هرچه آن نعمت‌ها تجملی‌تر باشند‌، به خاطر احساس عدم لیاقت‌، راضی کردن خودت و ذهنت برای تجربه‌ی آن نعمت‌ها سخت‌تر خواهد بود‌، حتی اگر مشکلی در پرداخت بهای آن نداشته باشی! در واقع این برنامه منفی ذهنی، یعنی احساس عدم لیاقت‌، زاییده‌ی اعتقاد به کمبود است. یعنی باور به این‌که‌ جذب پول، کار سختی است. حتی اگر آدمهایی را ببینی که به راحتی در حال پول ساختن هستند‌، به خودت خواهی گفت‌: خوب‌، من آنقدرها خلاق نیستم که از عهده‌ی این کار بر بیایم(که خودش نشانه‌ای محکم از عدم لیاقت و باور نداشتن توانایی‌هایت است). یا آن ها از راههای نامناسب پول در میاورند ، یا فلانی کسب و کار داره و هزاران بهانه که ذهن بخاطر غالب بودن ارتعاش و انرژی های کمبود و حس بی لیاقتی تولید می کند ( البته خودبخود و قبل از اینکه خودت آگاه باشی!) در نتیجه تنها راه‌کار برایت این خواهد بود که : مراقب باشی در خرج پول‌، از هرگونه اسراف پرهیز نمایی و با این نگاه‌، آنقدر خودت را در مدار کمبود ثروت پیش می‌بری که‌، ترجیح می‌دهی فقط برای نیازهای فوق ضروری هزینه نمایی. سپس آنقدر درباره نیازهایت دچار سوء تفاهم می‌شوی که نیازهای ضروری را نیازهایی تعیین می‌کنی که به زنده‌ماندن وابسته است و هرگونه تجاربی که مربوط به روح و روانت است و اصلاً برای تجربه‌ی آن نعمت‌ها به این جهان آمدی را غیر ضروری می‌دانی مثل: تجربه اقامت در یک هتل زیبا برای چند روز یا تجربه خوردن غذا در یک رستوران که بهایش به اندازه هزینه یک ماه غذا در منزل است یا تجربه سفر با بلیط فرست کلاس که بهایش به اندازه چندین سفر است یا تجربه … یا حتی تجربه استفاده از مبلمان چرم به جای اجناس چینی. در حالیکه بی خبری دلیل اینکه هر روز از تجربه‌ی این نعمت‌ها فاصله‌ی بیشتری می‌گیری‌، همین نوع نگاه است و نه عدم توانایی ات در جذب ثروت! مثلاً ترجیح می‌دهی خودت از وسایل بی‌کیفیت استفاده نمایی و وسایل گران‌بها و با ارزش را برای میهمان بگذاری… به همین دلیل وسایل زندگیِ تو شامل دو دسته است: ظروف دَمِ دستی بی‌کیفیت برای خودت و ظروف لاکچری زیبا برای میهمان ملافه پاره و پوره و بی کیفیت و قدیمی برای خودت و ملافه نخی و خوشبو و خوش‌رنگ برای میهمان و اینها بخشی از رفتاری است که ریشه آن در ذهن ناخودآگاه وجود دارد ، ارتعاش و انرژی کمبود و بی لیاقتی که پا به پای هم همدیگر را تقویت می کنند و زندگی تو را از مصادیق خودش احاطه می کنند ، اینها واقعیت تو می شوند نه بخاطر اینکه حقیقت دارند بخاطر اینکه تو در برابر این نوع ارتعاش و برنامه های ذهنی که هیچکدام هم مال تو نیستند تسلیم شده ای و زمام و افسار ذهنت را دو دستی به این دو برنامه و مدار قدرتمند منفی جذب مالی داده ای...