میخوام با یه داستان کوتاه ربط انرژی ها رو بگم...
من کار اصلیم تو سازمان پژوهشگریست، اصلا کشته و مرده این کارم، این رو کار نمیدونم بله عشق و لذت میدونم...
چند وقت پیش برگزیده شدم به عنوان مدیر پروژه ای و پول زیادی هم به این کار تعلق گرفت و به من داده شد که چند نفر رو استخدام کنم تا کمکم کنن، همه چیز داشت خوب پیش میرفت، چند هفته گذشت و یکی از روزا اتفاق شوکه کننده و ناخوشایندی افتاد
یکی از مدیران در نامه ای قید کرده بود که به فلانی (یعنی من) اعتماد نکنید، دلیل رو جویا شدم از مسئول زیربط، و حتی با اون عزیز صحبت کردم و علی رغم رابطه خوب گذشته مان گفتن تو این موضوع آخر و پروژه بهت اعتماد ندارم...
از اونجاییکه اصول رو میدونم زود میرم تو غار خودم، تو درون خودم و ارتعاش و انرژی که به ذهن ناخودآگاهم دادم رو میگردم و پیدا میکنم...
خلاصه بعد از یکم کندوکاو متوجه شدم هفته گذشته خودم به یه عزیزی در بیرون که قرار بود کاری انجام بده بی اعتماد شدم و هی این بی اعتمادی رو تو ذهنم مرور کردم و همش این به ذهنم میومد که به همین آسونی ها نباید به کسی اعتماد کرد...
پس باتوجه به این نوع انرژی، مدیر بالا سری من متوجه این نوع انرژی در من شده بود و انرژی داده شده به ذهن ناخودآگاهم و ذهن ناخوداگاه وفادارانه و متعهدانه و امانتدارانه از طریق ایشان برام برگردونده
خوب باید چیکار میکردم؟ باید این انرژی بی اعتمادی رو از ذهنم خارج میکردم، خلاصه کارایی که بلد بودم رو انجام دادم...
دقیقا روز بعدش همون مدیری که بهم بی اعتماد بود من رو به دفتر خواست و پیشنهاد پروژه تحقیقاتی بزرگتر از قبل رو بهم داد
چه اتفاقی افتاد؟ همه چی انرژی است و همه ما انسان ها و همه چیز از طریق انرژی بهم وصلند، باید مدارهای انرژی خود رو پاکسازی کنیم و اجااااااازه بدیم هرآنچه دلمون میخواد خودبخود جذب بشه
#سپاسگزارم_در_مسیر_معجزه_هستم
@darmasirmojeze