🎞 قصه بندگی۴۴| لبخند بزن
💠مناسب:
#عموم_مخاطبان
در رو 🚪کوبید به هم و زد رو موتور. 🏍 بعد با لحن خشکی گفت: بیا بریم! جا خورده بودم. گفتم: ولی از تو خونتون خیلی سر و صدا میاومد. 😥 تو مطمئنی که ... حرفم رو قطع کرد و گفت: ولشون کن بابا! 😤 با همه چی مخالفن! مسجد نرو! هیأت نرو! این که نشد. پس دل من چی؟ 😩 یک لحظه متوجه اوضاع شدم و گفتم: نه داداش! اومدی و نسازی. 😕 تو اگه برای دل خودت هیأت میای، که دیگه اون هیأت، تو رو به جایی نمیرسونه❗️مهم اینه که با هیٱت رفتن، تَعبُّد و بندگی خودت رو تقویت کنی. با ناراحتی گفت: خب میگی من چیکار کنم؟ دست از همهی علایقم بکشم، چون اونا دوست ندارن؟ 😣 دستم رو رو شونش گذاشتم و گفتم: نه! من که این رو نمیگم، اما قبل از هرچیزی باید محبتشون 💖 رو جذب کنی. اوقاتش تلخ بود و قشنگ معلوم بود که حوصلهی شنیدن حرفام رو نداره. گفتم: میدونستی آیت الله بهجت هم، یه روزی، تو موقعیتی شبیه تو بوده؟ انگار حرفم رو باور نکرده باشه، گفت: سرکارم گذاشتی❓😐 خندیدم و گفتم: نه. 😅 جدی میگم...
👤حجت الاسلام رحیمیان
#قصه_بندگی
#نماز
👨💻پایگاه مجازی آموزش عملی نماز
📲
@amozeshnamazmedu
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
ایتا:👈
http://eitaa.com/darolqhorannoor
شاد:👈
https://shad.ir/noorqom