🍃داستانی بسیار زیبا از امام حسن عسکری علیه السلام 💠از خادم امام عسکری علیه السلام نقل شده که: «گفت: يونس نقاش، روزي ترسان و وحشت زده بر آن حضرت وارد شد و عرض کرد: مولاي من، خانواده‏ام را به شما مي‏ سپارم.  حضرت فرمود: چه شده است؟   💠عرض کرد: تصميم گرفته‏ ام از اين شهر کوچ کنم.  حضرت در حالي که تبسم بر لبانش بود فرمود: براي چه، يونس؟   💠عرض کرد: جناب ابن بغا، نگين انگشتر گران‏بهايي برايم فرستاده تا آن را حکاکي کنم و چون به اين کار پرداختم، نگين شکست و دو نيم شد. کيفر اين کار يا خوردن هزار تازيانه است يا کشته شدن.   💠حضرت فرمود: به خانه ‏ات برو و تا صبح آسوده خاطر باش که جز خير و خوبي چيزي پيش نخواهد آمد. 💠فردا صبح ترسان و لرزان نزد حضرت آمد و عرض کرد: فرستاده‏ ي خليفه آمده و نگين انگشتر را مي‏خواهد.حضرت فرمود: نزدش برو، گزندي به تو نخواهد رسيد. 💠وي رفت و برگشت و گفت: همسران جناب ابن‏بغا بر سر اين نگين به نزاع پرداخته ‏اند و گفتند اگر ممکن است آن را دو قطعه نما، ما تو را راضي خواهيم کرد.   💠امام عليه ‏السلام عرضه داشت: پروردگارا، تو را سپاس که ما را در شمار کساني قرار دادي که به حق، سپاس تو را به جاي آورند. 📚با خورشید سامرا صفحه ۱۲۶ 🍀🌷🌸💐🐦🎁🔮▶🐔🍁🍃🍂 و عزیز دل من نگران کمی ها شکست ها کاستی ها شماتت ها نباش اگر دلت با خدا با پیغمبر و امام او باشد همه چیز را برایت به خیر محض ، عشق ، رشد و بالندگی تبدیل می نمایند -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*----------- تو بندگی کن آنها خود روش بنده پروری دانند