یک روز با شیخ رجبعلی خیاط در منزل بودیم به شیخ گفتم پدرم تقریبا سال 1352 قمری فوت کرده میخواهم ببینم در چه حالی است ؟ فرمود یک حمد بخوان سپس توجهی کرد و قدری مکث کرد و گفت: نمیگذارند بیاید . گرفتار زنش است! گفتم اگر ممکن است با خانمش که فوت کرده صحبت کنید فرمود:نا مادری ات آمد او همسر اول پدرم بود که پس از او چند همسر دیگر اختیار نموده بود او تا آخر عمر با پدرم در متارکه بود به شیخ گفتم از او بپرسید چه باید بکنم تا از پدرم راضی شود؟ پاسخ داد :چند تا شکم گرسنه را سیر کند گفتم چند نفر گفت یکصد نفر گفتم این تعداد را نمی توانم نهایتا تا چهل نفر پایین آمد پس از پذیرفتن من شیخ گفت: صدای پدرت بلند شد به محض اینکه آن زن راضی شد پدرت را آزاد کردند و میگوید به این پسرم بگو چرا دو زن گرفتی ؟ ببین من به چه بلایی گرفتارم. اکنون دقت کن که عدالت را رعایت کنی ✍️کیمیا محبت ص 166 و 167 -----------*✨🌹✨*----------         @darrahbandgi    -----------*✨🌹✨*-----------