درراه بندگی
کتمان سرّ . یکی از شاگردان شیخ محمدجواد انصاری ( آقای اسلامیه ) درباره ایشان نقل می کند: . « یک شب م
بر پرنیان ملائک . فرزند شیخ محمدجواد انصاری ( خانم فاطمه انصاری ) چنین نقل می کنند: . « یک شب پدرم منزل ما مهمان بودند. من خوابیده بودم که یکدفعه احساس کردم اتاق شلوغ است. نگاه کردم و دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست. . عده زیادی از ملائکه همه سبزپوش و خیلی زیبا می آمدند و می رفتند دور رختخواب پدر. یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند. . و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش کنی. خیس عرق شده بودم و می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه طول کشید. . بعد بلند شدم و رفتم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شدند. پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم: چه خبر بود؟ . فرمودند: هیس! . و من تا مرحوم پدرم زنده بودند نتوانستم چیزی بگویم، انگار خودشان تصرف کرده بودند.» . من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان . قال و مقال عالمی می کشم از برای تو . کانال"درراه بندگی" @darrahbandgi