🚩 نافع بن هلال🚩 1⃣ ست.... نافع، دلش در خیمه تن ، بی تابی می کند، 💔 مبادا دشمن نامرد ، بر محمل تاریکی بنشیند و بر خیام حرم یورش آورد...⚠️🤔 از جا برمی‌خیزد و دشت را میکاود... سایه ای در دشت می‌بیند، دست بر قبضه شمشیر می برد و آرام به سایه نزدیک می شود... سایه آرام روی بر می‌گرداند... ⬅ ای وای ! نه ! این سایه نیست !! 🌟 نور محض است. نور مطلق است. 👌 این امام است.... در اینجا چه می کند؟! 🤔 سؤالِ گفته یا نگفته ی نافع را امام به نرمی پاسخ می دهد: «آمده بودم که فراز و نشیب های این اطراف را بنگرم و برای اهل حرم، مأمنی بیندیشیم. خارهای اطراف را برچینم تا خراشی بر پای طفلان نیندازد، تو چرا از خیمه خارج شده ای؟» 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇