بسم الله النّور 🟥🗒 خاطره | ما چطوری هستیم؟! 🔲 در اردیبهشت سال ۱۳۹۸ و در ایام سیل لرستان و پلدختر، در ادامۀ مأموریت‌های جهادی، یک بار لازم شد با یک نیسان حامل کمک‌های مردمی به معمولان بروم. راننده یک جوان بیست و چند ساله بود که از همان صبح که حرکت کردیم، پخش خودرو را روشن کرد و ترانه گذاشت. 😎 🔸 بنده فوری هندزفری سیمی موبایل را استفاده کردم و با صدای زیاد موبایل، صوت‌های مورد نظر خود را گوش دادم. 🔸 نزدیک ظهر در پمپ بنزینی توقف کرد و گفت: «ما باید سریع برویم و اول وقت نمی‌توانم برای نماز نگه دارم». گفتم: «اشکالی ندارد، ما یک نماز بدهکاریم و خدا تا قبل از غروب آفتاب وقت داده» و تا او مخزن خودرو را پر کند، نوشابه و بیسکویت خریدم تا اگر برای ناهار توقف نکرد، ضعف نکنیم و سپس حرکت کردیم. 🔸 همین طور رانندگی کرد و بعداز ظهر و در گرمای شدید، کنار جاده ایستاد و حدود نیم ساعت با تلفن صحبت کرد. بنده حالم بد شد، ولی تحمل کردم و چیزی نگفتم، چون معتقد بودم باید هوای همسفر را داشته باشم و الان دوست دارد تلفن صحبت کند، به ویژه که همسفر ما راننده بود و رشتۀ سفر در دست او قرار داشت. 🔸 بعد حرکت کردیم و گفت: «فکر کنم شما تا حالا خیلی زنگ زده‌ای به پلیس برای کشف حجاب!» آن زمان کشف حجاب فقط در خودرو و البته کم اتفاق می‌افتاد. 🔸 گفتم: «تا حالا پیش نیامده، ولی اگر ببینم تماس می‌گیرم.» 🔸 گفت: «دروغ نگو، حتماً تا حالا بارها زنگ زده‌ای.» 🔸 گفتم: «تا حالا پیش نیامده، ولی خودم که دارم می‌گویم، اگر ببینم تماس می‌گیرم.» 🔸 باز هم کمی اصرار کرد و گفت: «دروغ می‌گویی» و بنده به همان صورت دوستانه گفتم که تا حالا برخورد نکرده‌ام. 🔸 بعد از چند دقیقه گفت: «چرا شماها این طوری هستید؟» 🔸 گفتم: «چطوری؟» 🔸 گفت: «هیچ کس را آدم حساب نمی‌کنید؛ فکر می‌کنید همیشه حق با شماست. به مردم توهین می‌کنید ...» و همین‌طور اتهاماتی را اضافه کرد. 🔸 به او گفتم: «بیایید رفتار همدیگر را از لحظۀ آشنایی و حرکت مرور کنیم» و بعد کارهایی را که کرده بود و عکس‌العمل‌های خودم را یادآوری کردم و سپس گفتم: «حالا شما قضاوت کن که ما چطوری هستیم و شما چطوری هستید؟!» و البته به رویش نیاوردم که شما راننده‌ای، بهترین کرایه را گرفته‌ای و در اختیار ما هستی؛ فقط همان چند جمله را ذکر کردم. 🔸 خیلی ناراحت شد و دنده را چپ و راست زد و دیگر صحبت نمی‌کرد. یک ساعت به غروب مانده در پمپ بنزینی توقف کرد که به دست‌شویی برود. بنده وضو گرفتم و به نمازخانه رفتم. او بلافاصله آمد، کنار نمازخانه ایستاد و عامدانه و آشکارا نماز نخواند و بعد از حرکت گفت: «باید به من می‌گفتی می‌خواهی نماز بخوانی.» 🔸 گفتم: «ببخشید، فکر کردم برای نماز توقف کرده‌اید، چون دیگر وقت نمی‌شود.» 🔸 به حرکت ادامه دادیم و صحبت کردنش با بنده تهاجمی‌تر از قبل گشت، اما بنده وظیفۀ خود را مدارا کردن می‌دانستم؛ لذا نه اذیت شدم و نه ناراحتی کردم. 🔹 شب به معمولان رسیدیم. در سپاه معمولان از او پذیرایی کردیم و جای مناسبی در نظر گرفتیم تا شب را استراحت کند و صبح «آب، نوشابه و تنقلات» به او دادم و راهی‌اش کردم. 🔹 فردای آن روز تماس گرفتم که حالش را بپرسم و از سلامتش مطمئن شوم که دیگر جواب تماسم را نداد. ▪️▫️▪️ 🔳 این خاطره که برای بنده اتفاق افتاده، تنها مورد نیست. بارها و بارها پیش آمده که انواع بداخلاقی‌ها را در حق ما کرده‌اند و سپس در کمال ناجوان‌مردی، ما را بداخلاق خوانده‌اند. 🔹 دیروز که میلاد حضرت امام هادی (علیه السلام) بود، حدیثی از ایشان را در معبری دیدم. 🍃 امام هادی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مَن أطاعَ الخالِقَ لَم یبالِ سَخَطَ المَخلوقینَ.» یعنی: «کسی که از خدا اطاعت می کند، از خشم مردم باکی ندارد.» 🎋 یا حق. ✍️ بسیجی امام خامنه‌ای 📆 ۳ تیر ۱۴۰۳ 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 📢 دریادلان: 📡 @daryadelan