〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ 🌷در لاله‌زار کریمان🌷 عمه نمی‌خواست باور کند احمد مفقودالاثر شده است، همه امیدش این بود که زخمی در بیمارستان یکی از شهرها بستری‌ست؛ برای همین به عالم و آدم متوسل می‌شد تا بروند و شهرهایی که زخمی‌ها را اعزام می‌کنند، برای یافتن احمد بگردند، شاید خبری به دست آورند... 〰️〰️🍃🌸🍃🌸🍃〰️〰️ بابا پاسدار بود، همسر عمه هم همین‌طور. چند باری به منطقه رفتند و با کمک دوستانشان، منطقه را کاملاً رصد کردند ولی هیچ اثری از احمد نبود. طبق شنیده‌های هم‌رزمان احمد به یقین رسیده بودند که او زخمی شده است اما اینکه اسیر شده بود یا شهید، هیچ‌کس نمی‌دانست! 〰️〰️🍃🌸🍃🌸🍃〰️〰️ علاوه بر عمه، دختر عمه احمد که شیرینی خورده او بود و قرارومدار عقد را برای بعد از برگشت احمد گذاشته بودند خیلی بی‌تابی می‌کرد. شوهر عمه نمی‌توانست این چشم انتظاری‌های عمه و دختر خواهرش را ببیند. برای همین از مناطق جنگی ناامید و روانه بیمارستان‌ها شدند اما همچنان مغموم و دست خالی برمی‌گشتند. کم‌کم عمه آماده می‌شد تا هر خبری را پذیرا باشد؛ هر خبری!💔 ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/dast_neveshteha