〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ 🌷در لاله‌زار کریمان🌷 احمد با همه بچه‌های عمه فرق داشت. اخلاق، ادب، مهربانی و خوشرویی‌اش بین جوانان زبان‌زد بود. با اینکه سن زیادی نداشت برای امدادگری دوره دید و به عنوان امدادگر به منطقه اعزام شده بود. عمه آب و نانش ترک می‌شد ولی اسم احمد را آوردن و از او حرف زدن‌هایش ترک نمی‌شد. 〰️〰️🍃🌸🍃🍃🌸🍃〰️〰️ احمد 17 سال بیشتر نداشت اما از سنش بیشتر می‌فهمید و همین باعث می‌شد بزرگ‌ترهای روستا احترام خاصی برایش قائل شوند. بیشتر ساعات بیکاری خود را در مسجد و پایگاه بود. صدای زیبایی داشت، مداحی می‌کرد و اذان می‌گفت. وقتی صدای احمد از بلندگو مسجد به گوش می‌رسید، احساس غروری به من و دخترعمه دست می‌داد. باسرعت چادر سر می‌کردیم و خودمان را به مسجد می‌رساندیم تا بعد از نماز، تشویق‌ها و جایزه‌ها را از احمد بگیریم. 〰️〰️🍃🌸🍃🍃🌸🍃〰️〰️ گاهی اوقات با اصرار اجازه می‌گرفتم تا همراه بچه‌های عمه به صحراوباغ بروم و کار کشاورزی را از نزدیک ببینم؛ تراکتور سواری با احمد مفرح‌ترین بازی ما بچه‌ها بود. ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/dast_neveshteha