〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ ❤️ رویشی از انقلاب 🔸️طفلی‌بود گریزپا، می‌بایست بازی، شوق و شعف کودکانه‌اش را پای هفت‌سنگ و توپ چهل‌تکه خالی می‌کرد اما خودش را خرج مجلس امام‌حسین (ع) نمود. شش ساله بود که نغمه‌ی ملکوتی سوگواری امام حسین (ع) ازخانه‌ی همسایه پایش را به وادی‌ عاشقی گشود؛ با مجلس عزای حسین (ع) آشنا شد و عشقی عمیق در نهادش جوانه زد و دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست جلوی قدکشیدنش را بگیرد. 🔹کم‌کم با مسجد هم عجین شد و فعالیت‌هایش را ادامه داد؛ کارهای فرهنگی از یک‌سو و درس از سویی دیگر. اصلاً کسی که بوی شهادت می‌دهد از کودکی سکنات و وجناتش هم با بقیه فرق دارد؛ سرش درد می‌کند برای کمک، گره‌گشایی از مشکلات یا پرکردن دستان خالی نیازمندی با آبرو. کسی را برای خوشحالی خودش دل‌چرکین نمی‌کرد و با همه مهربان بود. دوران کودکی و نوجوانیش را به جای بازی‌های اینترنتی با بچه‌های مسجد سپری کرد. 🔸️با تلاش بی‌وقفه و کوشش فراوان در دانشگاه قبول شد؛ آن هم مهندسی عمران، رشته‌ای که بسیاری ازجوانان آرزویش را داشتند اما این سرگرمی‌های دنیایی نتوانست راضی‌‌اش کند. یک‌سال گذشت تابتواند تصمیم نهایی را بگیرد. از پلّه‌ها‌ی دانشگاه به سرعت پایین آمد، خودش را به منزل رساند و به مادرگفت: -مامان یه تصمیمی گرفتم که امیدوارم بابا مخالفت نکنه، می‌شه باهاشون صحبت کنی؟! می‌خوام برم حوزه؛ هدفم سربازی برای امام زمانه و فکر می‌کنم تو حوزه محقق می‌شه. بابا وقتی شنید، مخالفتی نکرد. 💠وارد مدرسه‌ی آیت‌الله مجتهدی شد و از خوشحالی در پوستش نمی‌گنجید؛ رخت سربازی به تن کرده بود و برای رسیدن به آرمان‌هایش از چیزی فرو نمی‌گذارد. گذشت و گذشت تا عده‌ای فرصت‌طلب مزدور، درصدد براندازی نظام جمهوری اسلامی برآمدند. در کلاس درس بود. صورتش ازخبر وحشیگری کفتارهای سعودی برافروخته شد... با خود عهد بسته بود تا پای‌جان از ناموس و اسلام دفاع کند. کوله‌پشتی‌اش را بردوش گرفت درحالی که سلاحش را هم در آن گذاشته بود، بندهای کفشش رامحکم کرد و با دوستانش وارد کارزار نبرد شد. 💠اندکی درنگ، کفتارصفتان را دورش جمع کرد، او را به‌سان طعمه‌ای می‌دیدند که برای تکه‌تکه کردن وجودش به جای ایران قیام کرده‌اند و چنگال‌هایشان را به خون‌ آغشته نمودند. تنها سلاحی که همراهش بود در کوله‌پشتی‌اش یافتند؛ چند عدد کتاب و جامه‌ای طلبگی! با دیدن صحنه، خون از چنگالشان می‌چکید. تاب دیدن سپیدی را نداشتند و این خودش بازهم روضه‌ای پر‌معنا بود. ❗️چگونه ممکن است تاریخ تکرار شود، مگرنه این بود که دنیاپرستان و شهوت‌زدگان فرزند فاطمه (س) را شهید کردند، چگونه ممکن است همان صحنه‌ها تکرار شود!!!💔 🖤آرمان شد روضه‌ی مجسم کربلا؛ رذالت و ضلالت دست در دست هم دادند تا علی‌اکبری دیگر برای کربلای ایران بسازند. او را بر زمین کشیدند، جامه از تنش به در کردند و هر‌ یک از سویی هروله‌کنان جراحتی بر او وارد نمودند. لگدهای در پهلو، نشانه‌ای شد برای شبیه شدنش به یاس بی‌‌نشان! آن‌قَدر ضربه زدند که نه ناله‌ای درگلو و نه خونی در شیرابه‌ی جانش باقی ماند. 🖤 آرمان مظلومانه آرمانی شد... آرمان علی‌وردی ذره‌ذره با شکنجه کشته شد، گویی گریزی بود به روضه‌ی اربابمان حسین (ع)، آن‌جا که می‌گوییم کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا... تاریخ تکرارشد اما نه دیوان و درندگان‌ در زمان حسین (ع) از گندم ری خوردند و نه این شجره‌ی خبیث و ددمنشانه دستشان به ذرّه‌ای از خاک وطن خواهد رسید. شاید دیوار این سرزمین کج شود اما فرو‌ نمی‌ریزد چون صاحبی دارد که هرگز نخواهد گذاشت. برادر عزیزم آسمانی‌ شدنت مبارک.💓💓 ✍️🏻فاطمه پرهون (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397