〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ عزیز خدا🌻 پدربزرگ 13 سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و تأمین هزینه خانواده بر عهده‌اش افتاد. به شهر آمد و مشغول کار شد. بعدها که اوضاع مالی بهتری پیدا کرد، اشتیاقش به نماز جماعت باعث شد خانه‌ای درخیابان شهید چمران بگیرد، هر روز عبا روی دوشش بیندازد و راهی مسجدی بشود که وسط شهر قرار داشت؛ بعدها این مسجد به نام امام خمینی (ره) تغییر کرد. آن روز باران شدیدی می‌بارید و دانه‌های باران محکم به شیشه‌های اتاق برخورد می‌کرد. صدای قارقار زاغ سیاه از ته باغچه به گوش می‌رسید. پدربزرگ رادیو را روشن کرد. مجری، خبر تأسف‌‌آوری را به زبان آورد. پدربزرگ به منزل پدرم؛ محمد آمد. بغض گلویش را می‌سوزاند، رو کرد به پدرم و گفت: -شاه جلاد، امام رو...تبعید کرده!!! بعد از آن پدربزرگ همیشه از این واقعه با افسوس یاد می‌کرد. هربار که در بازار، زن‌ها‌ و دخترهای نیمه برهنه را می‌دید می‌گفت: -شاه نامرد، امام رو تبعید کرد که زن‌ها اینجوری بیان بیرون. حسرت برگشتن امام خمینی تا پایان عمر بر دلش ماند. عزیزالله وقتی بزرگ‌تر شد، قدم در مسیر پدربزرگ گذاشت. بعد از مدرسه، کارش شده بود رفتن به راهپیمایی و شعار، علیه شاه و آمریکا. بالأخره دست کفتارها از این کشور کوتاه شد و این انقلاب، بعد از سال‌ها مبارزه به پیروزی رسید. امام دوباره به ایران قدم گذاشت و کشور به صاحب اصلی‌اش نائب امام زمان (عج) سپرده شد تا زمینه را برای ظهور حضرت، آماده کند. ادامه دارد... ✍️🏻 کبری یزدانی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖 مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397