〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ 🕊پرواز شیرین دل تو دلم نبود، با محمد می‌خواهیم عازم منطقه جنگی شویم. شب بود؛ همه خواب بودند ولی من در دلم احساس غریبی داشتم. اولین بار بود که به یک منطقه جنگی واقعی سفر می‌کردم. مادرم از روز قبل همه چیزهایی را که می‌خواستم آماده کرده بود. وقتی ساکم را باز کردم از هر خوراکی، پسته، بادام، خرما، فندق و بادام هندی که خیلی دوست داشتم برایم گذاشته بود. گفتم: -مادر سفر قندهار که نمی‌‌رم، اینا چیه؟! مادرم گفت: -عزیزم! هم خودت بخور و هم به هم‌رزمات بده. آن شب مثل اینکه قصد تمام شدن نداشت تا صبح فردا برسد. حتی ماه هم نمی‌خواست جایش را به آفتاب بدهد. ستاره‌ها چنان برق می‌زدند که گویی قرار نیست کم نور شوند. بالاخره چشم‌هایم روی هم افتادند؛ با صدای اذان از خواب پریدم، نماز را که خواندم، آماده رفتن شدم. همه چیز آماده بود، منتظر دوستم شدم تا با هم راهی شویم ولی هرچه قدر انتظار کشیدم، خبری نبود... بعد از ساعتی انتظار، محمد با عجله آمد و مادرم هر دوی ما را از زیر قرآن رد کرد و پشت سرمان آب پاشید. وقتی از محمد دلیل دیر آمدنش را پرسیدم، فهمیدم برای تهیه داروهای مادرش رفته است تا خیالش راحت شود. با هم‌رزمان، سوار بر اتوبوس‌هایی شدیم که راهی جبهه بودند. همسران جوان، شوهران خود را بدرقه می‌کردند و کودکان از پدرانشان نمی‌توانستند دل بکنند؛ بالاخره حرکت کردیم. یواش‌یواش درختان نخل هویدا می‌شد و نوید رسیدن به محل قرار را می‌داد. به میعادگاه رسیدیم، میعادگاهی که محل عروج عاشقان بود و چه عاشقانه پرواز می‌کردند. کاش پر پرواز ما هم بالیدن بگیرد.💔 ✍️🏻فیروزه دلداری (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖 مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397