〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️
🌺
مثل قاسم، مثل زینب🌺
#قسمت_دوم
اینبار چشمهای علی برق زد.
با سرعت رختخوابش رو جمع کرد و گوشهی اتاق گذاشت. حسابی خوشحال بود، نیمنگاهی به عکس بابا انداخت و گفت:
-خیلی دوست دارم بابا، بالاخره دارم راهی میشم.
باعجله از پلهها پایین اومد. وسط حیاط خونه حوضی گرد و آبی رنگ قرار داشت که دورتادورش گلدونای شمعدونی نشستن؛ ماهیهای قرمز با بالههای کوچیک و توریشون با آرامش و بیخیال مشغول آبتنی بودند؛ یه شیر آب هم کنار حوض قرار داشت که آبش چکهچکه تو حوض میریخت و شکلهای دایرهای، وسط حوض درست میکرد.
نرجس خاتون تو آشپزخونه، مربای بهارنارنج و گل محمدی رو که خودش درست کرده بود توی کاسههای فیروزهای رنگ میریخت. اون کاسهها رو حسین آقا قبل از شهادت برای تولدش خریده بودو بعد همسرجان فقط از همینا استفاده میکرد.
مربا رو قاشققاشق میریخت در حالیکه ته دلش انگار، رخت میشستن؛ قطرهقطره اشکاش رو پاک میکرد و تو دلش زمزمه:
-پسرت مرد شده نرجسخانم، محکم باش و مثل حضرت زینب (س) صبوری کن، مگه ایشون همهچیزشون رو از دست ندادن؟! پس چرا داری اینقدر بیتابی میکنی، مگه تو از ایشون
بالاتری؟!
از ته دل نفس عمیقی کشید و رو به عکس همسرش روی یخچال گفت:
-حسین آقا این تو و اینم امانتت، خودت کمک کن پیشت روسیاه نشم.
یک ماهی گذشت و علی برای اعزام آماده میشد.
شوق علی هر روز بیشتر از قبل و عطش وصول به معشوق شدیدتر بود.
📝ادامه دارد...
✍️🏻فاطمه پرهون (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397