〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ عزیز خدا🌻 آن روز شهدای عملیات کربلای پنج، رو دست مردم از چهارراه بسیج تا امامزاده بدرقه شدند. در مسیر تشییع، شهدا به خانه‌ی پدری‌ام رسیدند. دایی‌، گوسفندی خریده بود تا جلوی شهید قربانی کنیم اما گوسفند، گم شد و هر چه گشتند آن را نیافتند. پدرم همان گوسفندی را که قرار بود جلوی پای عزیزالله، برای سلامتی‌اش قربانی کند، از داخل باغ آورد و نذرش را ادا کرد؛ او باور داشت عزیزالله زنده برگشته است.🌻 شهدا را به حرم امام‌زاده سید‌عباس، برادر امام رضا علیه‌السلام بردند و طواف دادند. همه روی شهدایشان را باز می‌کردند، با دیدن روی ماه عزیزانشان، بغض راه گلویشان را می‌بست و با سیل اشک به این درد التیام می‌دادند.😭 آمدیم قطعه یک شهدا، می‌خواستند مراسم خاکسپاری را انجام دهند. به مادر و خواهرم گفتند: دورتر بایستید. ولی من گفتم: -تا صورت داداشم رو نبینم از اینجا نمی‌رم. صورت ماهش را باز کردند، مثل روزی بود که از پیش ما رفت، فقط چشم‌هایش را روی هم گذاشته و به خوابی ابدی فرو رفته بود. می‌خواستم برای آخرین‌بار صورتش را ببوسم اما شوهرخواهرم نگذاشت و دست‌هایم را گرفت. پس از خاکسپاری که به‌ خانه برگشتیم، جای‌ خالی عزیز بیشتر از قبل احساس می‌شد. بابا تمام مدت از اینکه پسرش در این راه قدم گذاشته بود، خدا را شکر می‌کرد و الحمدلله می‌گفت. برای ما هم دعا می‌کرد که آرام‌تر باشیم و صبوری کنیم. 📝ادامه دارد... ✍️🏻کبری یزدانی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane 〰️〰️🌱🌼🌱〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/3055288674C219cfdb397